مرگ سادهترین واقعیت زندگی ماست. ما متولد میشویم، رشد و زندگی میکنیم و میمیریم، از این سادهتر نمیشود. با این حال، هیچکدام از این رخدادها چندان که گمان میرود ساده نیستند. هر کدام از این رخدادها، اتفاقات معناداری هستند که انسانها تلاش میکنند آنها را بفهمند. در این چرخهی زندگی انسانها روابط خود را بر اساس معنای این مفاهیم سامان میدهند. مرگِ یک انسان صرفاً یک پایان نیست، بلکه فرآیندی با معناست. انسانها در زندگی اجتماعی خود تماسهای معناداری را بر سر مرگ با یکدیگر شکل میدهند.
از میان فیلسوفان قدیم و جدید، بسیارند کسانی که هیچ پیوندی میان مرگ و زندگی نمیبینند؛ اما حتی صاحب شاعرانهترین اندیشهها، مانند تولستوی، و یا خشکترین فلسفهها، مانند شوپنهاور، هم معتقدند که اگر آگاهی از مرگ نبود حداقل سؤال از معناداری زندگی، بی وجه و پایه بود. مردن همواره برای انسان مسئله است؛ چه خداباور باشد و چه نباشد. مرگ برای انسانها نه یک حادثه، که یک پیشبینی قطعی و به عنوان بخشی از «بودن» آنهاست. فقط آدمیان هستند که میتوانند پایان زندگی خویش را پیشبینی کرده و درانتظار فرارسیدنش باشند. فقط آنان هستند که احتیاطهای خاصی را در مقام فرد و گروه برای در امان ماندن از مرگ در نظر بگیرند. آنان که در پی تفسیر و معنابخشی به زندگی هستند، هیچ راه و چارهای ندارند جز آن که زندگی را در سایهی مرگ ببینند و تفسیر کنند. انسان بر اساس مرگ است که برای زندگی خود برنامه ریزی میکند. به همین دلیل است که همهی لحظههای ما، حتی آن لحظهای که بر روی یک صندلی نشسته و از احساس زندگی سرشاریم، یا به ستارهای دور دست نگاه میکنیم و یا در شادمانی یک مجلس پیوندیم، در خود نشانی از مرگ داریم. همین ارتباط با مرگ است که ما را قادر میسازد تا با چیزها ارتباط داشته باشیم و امکانات جهان ما، همه مبتنی بر رابطه ویژهای قرار میگیرند، که موجود انسانی، در ذهن خود با مرگ دارد.
کتاب مرگ و معنای زندگی تلاشیست برای نشان دادن رابطهی جوهری مرگ و زندگی. این کتاب میکوشد تا کارکردی از مرگ را نشان دهد که در پشتِ ترس از مردن و نمایشهای ترسناک آن پنهان شده است. انگلیسیها میگویند “نگاه کردن به مرگ مثل خیره شدن به خورشید است” چشم را اذیت میکند؛ با این حال، این کتاب بنا دارد کمی جسورانه به مرگ بنگرد و نشان دهد که خورشیدی که به سختی میتوان به آن نگریست، زندگی ما را میسازد. پیام این کتاب یک عبارت ساده است: “ترسیدن از مرگ کافی نیست، زندگی تابع مرگ است و این حقیقت پشت این ترس نباید پنهان بماند.” از آنجا که مقایسه ما را در فهم پدیدهها کمک میکند، این کتاب کوشیده است تا با مقایسه دو گروه مسلمان و مسیحی کارکرد معنابخشی مرگ را روشنتر بیان کند. محتوای کتاب در دو بخش دادهها نظری و یافتههای تجربی سامان گرفته است. روش نویسنده در این کتاب ترکیبی است از دو روش اسنادی و مصاحبههای عمیق. این مصاحبهها با دو گروه مسلمان و مسیحی انجام شده و در هر گروه روحانیان از تودهی مردم تفکیک شده اند. نویسنده امیدوار است که این کتاب به فربهتر شدن ادبیات مرگپژوهی در ایران کمک کند.